يك سال از تولد وبلاگت گذشت...
پسر نازنينم! يك سال پيش و درست به ياد يك سال پيش از اون كه مجبور شدم تنهات بذارم و به سر كارم برگردم، اين وبلاگ رو ايجاد كردم تا بتونم با "به يادت بودن"، دوريتو تاب بيارم و حتي بي تو بودنهامو، شيرين و دوست داشتني كنم... فكر مي كنم موفق هم بودم و اين وبلاگ درست مثل يك همدم و همراه بامن اومد تا امروز كه تو كوچولوي مهربون رو دوسال و نيمه و اين وبلاگ رو يك ساله مي بينم و پنهان نمي كنم ازاينكه زودتر اين ايده بذهنم نرسيد تا لحظه هاي بيشتري از حضورنازنينت در زندگيمو ثبت كنم حسرت مي برم... هميشه فكر مي كنم كودكي به سن و سال تو لحظاتش ، خاطراتش،احساساتش،آموزه هاو تجربه هاش نسبت به زمان،خيلي خيلي بيشتر و فشرده تر از من بعنوان يه آدم بالغه.....